مقالات ارسال دست نوشته ها/ اشعار/ دل نوشته ها و … در مورد آمار، بهار و … تاریخ: فروردین ۱۴, ۱۴۰۰ نویسنده: مدیرسایت ۱۴ فروردین رای دادن به این post پسندیدم۲ نپسندیدم مدیرسایت خط روند راهنمای قدم به قدم و تصویری کار با کلاب هاوس
سارا ضیائیکیا میگوید: ای سه واحد از دروسم، احتمال ذکر من در روز و شب هِیّ، احتمال! آتشی از سختیات در جان من انداختی آه! خاکستر شدم، حتی مرا نشناختی! تا بسوزانی دل و جان مرا اندر کلاس پخش کردی آن مدال زرد و نقره، با پلاس! کآن بُوَد همّ جان و همّ ایمان من آخر ترم مرهمی بر نمره بیمار من! صدهزار احسنت گفتی بر رَقیب مشکلی نیست، إِنَّ رَبِّیّ قَریب!! جدولی از آن مدالها ساختی گفتمت پاسخ، تو گفتی باختی! سوخت استعداد ما یکبارگی بعد از آن هم با بسی بیچارگی جهد کردیم و مدالی یافتیم وَه چه حاصل؟! ماکه درکل باختیم! احتمالش هست بعد این مِزاح خونمن در دیدهات گردد مُباح! لیک، من با عشق قرمز میدهم!(اشاره به سید بشیر حسینی در عصرجدید) خون خود را هم در این ره میدهم! #ساراضیائیکیا فروردین ۱۵, ۱۴۰۰ در ۱۰:۰۳ ب٫ظ پاسخ
صبا سیفی میگوید: یک سینه حرف هست و همین بس که خستهدلیم از هر چه نیست و هست…! فروردین ۱۷, ۱۴۰۰ در ۱۲:۲۹ ب٫ظ پاسخ
شوالیه تاریکی میگوید: ما شدیم خسته و افسرده ی درس زین سبب من مخفی ام از دید رس لحظهای نیست تا که من شادی کنم می خورم، مست کنم، خوشحالی کنم فکر بر پای مشق و درس و مدرسه(همون دانشگاه) مو بلند ناخن سیاه و کلپسه کاش استاد عزیز این درس یکمی درک کند، مارا بس فروردین ۱۷, ۱۴۰۰ در ۱۲:۴۲ ب٫ظ پاسخ
سارا ضیائیکیا میگوید: یادش بخیر آن روز، در صف، خفته بودیم در حسرتِ کلاسِ ، آمار، مُرده بودیم اما به لطف یزدان، آمار سهم ما شد در شنبه و دوشنبه، ساعات درس ما شد پلکی زدیم بر هم، ترمی دگر سر آمد ایام امتحانات با فرجه ها بر آمد 《بگذار تا بِگِرْییم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران》 #ساراضیائیکیا (بیت آخر تضمین شده از جناب سعدی) خرداد ۲۴, ۱۴۰۰ در ۱۰:۵۱ ق٫ظ پاسخ
ای سه واحد از دروسم، احتمال
ذکر من در روز و شب هِیّ، احتمال!
آتشی از سختیات در جان من انداختی
آه! خاکستر شدم، حتی مرا نشناختی!
تا بسوزانی دل و جان مرا اندر کلاس
پخش کردی آن مدال زرد و نقره، با پلاس!
کآن بُوَد همّ جان و همّ ایمان من
آخر ترم مرهمی بر نمره بیمار من!
صدهزار احسنت گفتی بر رَقیب
مشکلی نیست، إِنَّ رَبِّیّ قَریب!!
جدولی از آن مدالها ساختی
گفتمت پاسخ، تو گفتی باختی!
سوخت استعداد ما یکبارگی
بعد از آن هم با بسی بیچارگی
جهد کردیم و مدالی یافتیم
وَه چه حاصل؟! ماکه درکل باختیم!
احتمالش هست بعد این مِزاح
خونمن در دیدهات گردد مُباح!
لیک، من با عشق قرمز میدهم!(اشاره به سید بشیر حسینی در عصرجدید)
خون خود را هم در این ره میدهم!
#ساراضیائیکیا
یک سینه حرف هست و همین بس
که خستهدلیم از هر چه نیست و هست…!
ما شدیم خسته و افسرده ی درس
زین سبب من مخفی ام از دید رس
لحظهای نیست تا که من شادی کنم
می خورم، مست کنم، خوشحالی کنم
فکر بر پای مشق و درس و مدرسه(همون دانشگاه)
مو بلند ناخن سیاه و کلپسه
کاش استاد عزیز این درس
یکمی درک کند، مارا بس
یادش بخیر آن روز، در صف، خفته بودیم
در حسرتِ کلاسِ ، آمار، مُرده بودیم
اما به لطف یزدان، آمار سهم ما شد
در شنبه و دوشنبه، ساعات درس ما شد
پلکی زدیم بر هم، ترمی دگر سر آمد
ایام امتحانات با فرجه ها بر آمد
《بگذار تا بِگِرْییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران》
#ساراضیائیکیا
(بیت آخر تضمین شده از جناب سعدی)